جدول جو
جدول جو

معنی موعظه کردن - جستجوی لغت در جدول جو

موعظه کردن
وعظ کردن، منبر رفتن، نصیحت کردن، اندرزدادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
موعظه کردن
للوعظ
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به عربی
موعظه کردن
Preach
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
موعظه کردن
prêcher
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
موعظه کردن
berkhotbah
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
موعظه کردن
predicare
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
موعظه کردن
głosić
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
موعظه کردن
проповедовать
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به روسی
موعظه کردن
проповідувати
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
موعظه کردن
preken
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
موعظه کردن
predigen
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
موعظه کردن
predicar
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
موعظه کردن
उपदेश देना
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به هندی
موعظه کردن
vaaz vermek
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
موعظه کردن
উপদেশ দেওয়া
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
موعظه کردن
تبلیغ کرنا
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به اردو
موعظه کردن
ประกาศ
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
موعظه کردن
hubiri
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
موعظه کردن
לנאום
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به عبری
موعظه کردن
pregar
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
موعظه کردن
传教
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به چینی
موعظه کردن
설교하다
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
موعظه کردن
宣教する
تصویری از موعظه کردن
تصویر موعظه کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مویه کردن
تصویر مویه کردن
زاری کردن، نوحه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(فُ کَ دَ)
موعظه کردن. (ناظم الاطباء). پند دادن. اندرز دادن:
عالم شهر گو مرا وعظ مکن که نشنوم
پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم.
سعدی.
، بیان کردن روایات و احکام شرعی بالای منبر
لغت نامه دهخدا
(فُ شُ دَ)
تعیین وقت برای اجرای امری کردن. قول دادن به کسی اجرای امری را. قول دادن. تعهد کردن:
بر یخ بنویس چون کند وعده
گفتار محال و قول خامش را.
ناصرخسرو.
یا وعده مکن که می فرستم
یا وعده خویش را وفا کن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(صُ بَ تَ)
گریه و زاری کردن. گریه و نوحه کردن. موییدن. گریستن. (یادداشت مؤلف) :
به روز و به شب مویه کرد و گریست
پس از مرگ سهراب سالی بزیست.
فردوسی.
سپاهی و شهری به ایران به درد
زن و مرد و کودک همه مویه کرد.
فردوسی.
به خشکی کشیدند از آن آبگیر
بسی مویه کردند برنا و پیر.
فردوسی.
چو ویس دلبر آذین را گسی کرد
به درد و داغ دل مویه بسی کرد.
(ویس و رامین).
ز بس که تیغ زبان مویه کرد خاقانی
تن چو موی به مویه ز تیغ برهاندیم.
خاقانی.
تنم چو موی شد از بس که می کنم مویه
دلم چو زیر شد از بس که می کنم زاری.
نجیب گلپایگانی (از آنندراج).
و رجوع به مویه شود.
- مویه کردن بر کسی، بر او گریستن. در غم و مصیبت او نوحه و گریه نمودن:
به هرجای کرده یکی انجمن
همه مویه کردند بر خویشتن.
فردوسی.
پشوتن بر او بر همی مویه کرد
رخی پر ز خون و دلی پر ز درد.
فردوسی.
همی ریخت خون از دو دیده به شرم
همی مویه کردش به آوای نرم.
فردوسی.
ابر پهلوانی بر او مویه کرد
دو رخسارۀ زرد و دل پر ز درد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از وعظ کردن
تصویر وعظ کردن
پند دادن اندرز دادن، بیان کردن روایات و احکام شرعی بالای منبر
فرهنگ لغت هوشیار
نویدنیدن پتیستادن نوید کردن - قول دادن بکسی برای اجرای امری را، تعیین وقت برای اجرای امری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مویه کردن
تصویر مویه کردن
گریه و زاری و نوحه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وعده کردن
تصویر وعده کردن
پیمان بستن
فرهنگ واژه فارسی سره
روبه رو کردن، مقابل کردن، رویارو کردن، مواجهه دادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد