موعظه کردن. (ناظم الاطباء). پند دادن. اندرز دادن: عالم شهر گو مرا وعظ مکن که نشنوم پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم. سعدی. ، بیان کردن روایات و احکام شرعی بالای منبر
موعظه کردن. (ناظم الاطباء). پند دادن. اندرز دادن: عالم شهر گو مرا وعظ مکن که نشنوم پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم. سعدی. ، بیان کردن روایات و احکام شرعی بالای منبر
تعیین وقت برای اجرای امری کردن. قول دادن به کسی اجرای امری را. قول دادن. تعهد کردن: بر یخ بنویس چون کند وعده گفتار محال و قول خامش را. ناصرخسرو. یا وعده مکن که می فرستم یا وعده خویش را وفا کن. سعدی
تعیین وقت برای اجرای امری کردن. قول دادن به کسی اجرای امری را. قول دادن. تعهد کردن: بر یخ بنویس چون کند وعده گفتار محال و قول خامش را. ناصرخسرو. یا وعده مکن که می فرستم یا وعده خویش را وفا کن. سعدی
گریه و زاری کردن. گریه و نوحه کردن. موییدن. گریستن. (یادداشت مؤلف) : به روز و به شب مویه کرد و گریست پس از مرگ سهراب سالی بزیست. فردوسی. سپاهی و شهری به ایران به درد زن و مرد و کودک همه مویه کرد. فردوسی. به خشکی کشیدند از آن آبگیر بسی مویه کردند برنا و پیر. فردوسی. چو ویس دلبر آذین را گسی کرد به درد و داغ دل مویه بسی کرد. (ویس و رامین). ز بس که تیغ زبان مویه کرد خاقانی تن چو موی به مویه ز تیغ برهاندیم. خاقانی. تنم چو موی شد از بس که می کنم مویه دلم چو زیر شد از بس که می کنم زاری. نجیب گلپایگانی (از آنندراج). و رجوع به مویه شود. - مویه کردن بر کسی، بر او گریستن. در غم و مصیبت او نوحه و گریه نمودن: به هرجای کرده یکی انجمن همه مویه کردند بر خویشتن. فردوسی. پشوتن بر او بر همی مویه کرد رخی پر ز خون و دلی پر ز درد. فردوسی. همی ریخت خون از دو دیده به شرم همی مویه کردش به آوای نرم. فردوسی. ابر پهلوانی بر او مویه کرد دو رخسارۀ زرد و دل پر ز درد. فردوسی
گریه و زاری کردن. گریه و نوحه کردن. موییدن. گریستن. (یادداشت مؤلف) : به روز و به شب مویه کرد و گریست پس از مرگ سهراب سالی بزیست. فردوسی. سپاهی و شهری به ایران به درد زن و مرد و کودک همه مویه کرد. فردوسی. به خشکی کشیدند از آن آبگیر بسی مویه کردند برنا و پیر. فردوسی. چو ویس دلبر آذین را گسی کرد به درد و داغ دل مویه بسی کرد. (ویس و رامین). ز بس که تیغ زبان مویه کرد خاقانی تن چو موی به مویه ز تیغ برهاندیم. خاقانی. تنم چو موی شد از بس که می کنم مویه دلم چو زیر شد از بس که می کنم زاری. نجیب گلپایگانی (از آنندراج). و رجوع به مویه شود. - مویه کردن بر کسی، بر او گریستن. در غم و مصیبت او نوحه و گریه نمودن: به هرجای کرده یکی انجمن همه مویه کردند بر خویشتن. فردوسی. پشوتن بر او بر همی مویه کرد رخی پر ز خون و دلی پر ز درد. فردوسی. همی ریخت خون از دو دیده به شرم همی مویه کردش به آوای نرم. فردوسی. ابر پهلوانی بر او مویه کرد دو رخسارۀ زرد و دل پر ز درد. فردوسی